از زمانی که انسانهای نخستین برای تبادل کالا و خدمات به یکدیگر نیاز پیدا کردند، تبلیغات نیز متولد شد. تبلیغات، به عنوان هرگونه ارتباط پولی از سوی یک حامی مشخص با هدف اطلاعرسانی و ترغیب مخاطبان در مورد یک سازمان، محصول، خدمت یا ایده تعریف میشود.
غارنگارههای چند هزار ساله، دیوارنگارههای مصر باستان و تابلوهای مغازهها در یونان و روم باستان، نشان میدهند که از دیرباز، تجار و بازرگانان به دنبال معرفی کالاها و خدمات خود به جامعه پیرامونشان بودهاند. اما آنچه تبلیغات را از یک پدیده حاشیهای به یک ضرورت اجتنابناپذیر اقتصادی تبدیل کرد، انقلاب صنعتی بود.
انقلاب صنعتی نه تنها حجم تولید را به شدت افزایش داد، بلکه باعث شد تولید و مصرف به لحاظ زمانی و مکانی از هم فاصله بگیرند. دیگر مصرفکننده از نحوه تولید کالاها بیخبر بود. همین مسئله ضرورت وجود تبلیغات برای ایجاد آگاهی و تقاضا در مورد محصولات را دوچندان کرد. از سوی دیگر، رشد طبقه متوسط و افزایش قدرت خرید، بازاری مشتاق برای کالاهای صنعتی فراهم نمود.
اما تبلیغات تنها محدود به فروش کالا نبود. با رشد روزنامهها و مجلات، حضور حامیان مالی تبلیغاتی به عنوان منبع اصلی درآمد این رسانهها اهمیت یافت. به عبارتی، تبلیغات زیربنای توسعه مطبوعات شد. چه بسا بدون تبلیغات، امروزه روزنامه، مجله و حتی تلویزیون و اینترنتی وجود نداشت.
پس میتوان گفت که کارکردهای تبلیغات فراتر از مزایای فردی برای شرکتهاست و ابعاد اجتماعی مهمی نیز دارد. تسهیل رقابت، ایجاد شغل و تأمین مالی رسانههای همگانی تنها چند نمونه از کارکردهای کلان تبلیغات در جامعه است. در عین حال، تبلیغات به مصرف کنندگان کمک میکند تا با محصولات جدید آشنا شوند و انتخاب آگاهانهتری داشته باشند. البته این به معنای نادیده گرفتن پیامدهای منفی احتمالی تبلیغات مانند ترویج مصرفگرایی افراطی نیست.
با این حال، آنچه در قرن بیستم موجب تحولی بنیادین در صنعت تبلیغات شد، ظهور رسانههای جدید بود. توسعه شبکه رادیویی و تلویزیونی، تبلیغات را به ابزاری فراگیر برای رسیدن به انبوه مخاطبان تبدیل کرد. کافی است به یاد بیاوریم که در پایان دهه 1940، تقریباً هر خانواده آمریکایی یک رادیو و تلویزیون داشت. این رسانههای نوظهور به قدری ظرفیت تأثیرگذاری بالایی داشتند که نظریهپردازان را به تأمل واداشت.
به این ترتیب، جامعه آمریکا از دهه 1950 به بعد، شاهد شکلگیری تحقیقات روانشناختی در زمینه تأثیر تبلیغات بود. روانشناسانی چون کارل هاولند و همکارانش در دانشگاه ییل، برای اولین بار به طور نظاممند تلاش کردند اثر پیامهای تبلیغاتی بر تفکر، احساس و رفتار مخاطب را بسنجند. آنها میخواستند بدانند چه عناصری در یک پیام متقاعدکننده میتواند باعث تغییر نگرش و رفتار در گیرنده پیام شود.
در دهههای بعدی، الگوهایی مانند مدل احتمال متوسط (ELM) ریچارد پتی و جان کاسیوپو یا مدل پردازش اکتشافی-سیستماتیک شلی چایکن، درک ما از تأثیر تبلیغات را به سطح دقیقتری ارتقا دادند. این رویکردهای فرآیند دوگانه ثابت کردند که چگونه محرکهای تبلیغاتی میتوانند بسته به انگیزه و توانایی پردازش اطلاعات در مخاطب، باعث اثرگذاری در مسیرهای مختلف شناختی شوند.
اما شاید هیجانانگیزترین تحولات در دانش تبلیغات، متعلق به دو دهه اخیر باشد؛ یعنی همزمان با ورود جهان به هزاره سوم و عصر انقلاب دیجیتال. از یک سو، مطالعات متعددی ثابت کردند که تبلیغات حتی به صورت ضمنی و ناخودآگاه نیز میتواند بر ذهن و رفتار مصرفکننده تأثیر بگذارد. این یافتهها، تصور رایج از مصرفکننده عقلانی و کاملاً مختار را زیر سوال برد.
از سوی دیگر، با ظهور اینترنت و شبکههای اجتماعی پدیدهای به نام “تبلیغات تعاملی” متولد شد. دیگر رابطه برند و مشتری خطی و یکطرفه نیست. مصرفکنندگان نقشی فعال در تولید محتوا و معنابخشی به برندها دارند. مشارکت، گفتگو و جامعهسازی حول برندها در فضای آنلاین، چالشها و فرصتهای جذابی را پیش روی صنعت تبلیغات گذاشته است.
به این ترتیب، تبلیغات سفر دور و درازی را از نقاشی روی دیواره غارها تا موتورهای جستجو و رسانههای اجتماعی طی کرده است. اما فارغ از تغییر ابزارها، هدف نهایی همچنان ترغیب مخاطب به پذیرفتن موضوع تبلیغ است. بدون شک با پیشرفت علوم رفتاری و فناوری، تبلیغات در آینده نیز دستخوش تحولات مهمی خواهد شد. فهم بهتر مغز انسان، استفاده از هوش مصنوعی، تحلیل کلاندادهها و واقعیت مجازی، چشماندازهایی نوین در این حوزه پیش رو دارد که هم هیجانبرانگیز و هم تأملبرانگیز است.